بچه ها با هم متفاوت هستند

به گزارش وبلاگ آموزش شبکه ، داستان کتاب عروسکم گم شده قصه دختربچه ای است که در هنگام بازی در پارک، یک لنگه جوراب سفید عروسکی را پیدا می نماید و در فکر خود برای آن داستان می سازد. این کتاب در گروه داستان های فارسی با قطع رحلی در 32 صفحه تمام رنگی برای گروه سنی نوخوان (7+) منتشر شده است. به بهانه انتشار کتاب عروسکم گم شده در کانون پرورش فکری بچه ها، با او گفت وگویی ترتیب داده ایم که در ادامه می خوانید.

بچه ها با هم متفاوت هستند

کتاب طبق ارزش گذاری کانون، در رده سنی نوجوان و هفت سال به بالا دسته بندی شده است. مفاهیم ارزشی و معنوی این روزها بیشتر مورد توجه است؛ اما نکته مهم اینجاست که آن بچه ای که کتاب می خواند، چه درکی از این مفاهیم دارد؟

در خصوص اینکه در این کتاب مفاهیم معنوی زیادی وجود دارد و مخاطب کودک متوجه بسیاری از این مفاهیم نگردد، باید بگویم که قصدم بر این نبوده است که مخاطب تمام آن اهداف کلی و جزئی و فردی را بعد از خواندن کتاب متوجه گردد. مخاطب این کتاب بچه ها نوجوان و هفت سال به بالا هستند. کودک می تواند با خواندن این داستان هر ان چه که خودش می خواهد را از کتاب بگیرد و هیچ اصراری نیست که تمام آن مفاهیم را دریافت کند. بچه ها با هم متفاوت هستند. این یک اصل است که انسان ها با هم متفاوت هستند. از لحاظ بهره های هوشی و اجتماعی و به لحاظ تفکرات و اندیشه ها با هم تفاوت دارند. بنابراین هر فردی به میزان درک خودش از دنیا چیزهایی را دریافت می نماید. در این کتاب هم همین طور است. هر کودکی بنا بر مقتضیات فکری و شرایط اجتماعی خودش می تواند از این کتاب و مفاهیم این کتاب برداشت داشته باشد؛ اما آن چیزی که مهم است، تمام بچه ها این قصه را به شکل های متفاوت تجربه نموده اند و ممکن است برای خودشان پیش آمده باشد یا در شرایط خاصی مثل این داستان قرار گرفته باشند. من با شجاعت و صراحت اعلام می کنم که اغلب بچه ها ممکن است که این شرایط را در زندگی خود تجربه نموده باشند و همذات پنداری می نمایند. برای من مهم این بود که بچه ها خودشان را به جای شخصیت اصلی داستان بگذارند و این که واقعا فکر نمایند که اگر برای آن ها این شرایط پیش بیاید، آن ها چه تصمیمی می گیرند.

قصه حول یک محور خاص نمی چرخد. هر صفحه قصه تازه ای را برای مخاطب به جریان می اندازد؛ اما همین جهت گیری، کودک را برای یک نتیجه گیری بزرگ آماده می نماید. نتیجه ای که مخاطب کودک می گیرد، تا چه حد او را برای ورود به جامعه آماده می نماید؟

بله واقعا همینطور است. بچه ها بعد از خواندن کتاب خودشان را در بزنگاه داستان قرار می دهند و با همان همذات پنداری که برای آن ها پیش می آید، مطمئنا تصمیمی می گیرند که آن تصمیم می تواند شخصیت آن ها را شکل دهد و در آینده هم اگر چنین تجربه ای داشته باشند؛ اگر نفود این کتاب خیلی زیاد باشد، ممکن است در فکر شان بماند و در چنین شرایطی که قرار گرفتند، ممکن است تصمیمات دیگری بگیرند.

قدرت تخیل و همذات پنداری کودک در فرایند ماجرا، فکر مخاطب را درگیر مساله داستان می نماید. کودک همراه راوی با این مسایل درگیر می گردد. در نهایت تصمیم با کودک است. خطا می نماید تا به نتیجه برسد. این آزمون و خطا را تا چه میزان می توان در پرورش کودک مثبت دانست؟

وقتی کودک کتابی را می خواند، به نظرم مواجهه ما با آن مقدس است. همه ما وقتی کتاب می خوانیم در حقیقت احساس و درک و استنباطی را داریم که هر آنچه در این کتاب می خوانیم باید مفید باشد و یاد گرفتیم که کتاب چیزی به ما یاد می دهد پس کودک هم وقتی یک چنین قصه ای را در یک کتاب می خواند فکر می نماید که باید برترین تصمیم را بگیرد. و برترین کار را انجام بدهد. البته این استنباط و تصور من است و فکر می کنم که اغلب بچه ها برای این که پاسخ درستی در انتها کتاب بدهند کوشش می نمایند که برترین راه ممکن را جلوی پای مخاطب بگذارند. البته اگر که کتاب همراه مربی یا والدین خوانده گردد، در تصمیم گیری کودک بسیار موثرتر است و می تواند به کودک بیشتر یاری کند؛ اما آن چیزی که برای مهم بود این است که یک شرایطی را برای کودک ایجاد کنم که علاوه بر اینکه یک داستان را می خواند و می خواهد از این داستان لذت ببرد، در بحرانی قرار بگیرد و یک تصمیم بزرگ بگیرد. امیدوارم تصمیم هایی که مخاطبان این کتاب می گیرند همه درست باشد و در آینده آن نگاه انسان محبت آمیز ای که مد نظر من بود را در حقیقت پیش پای بچه ها بگذارد و بچه ها که آینده سازان ما هستند، امیدوارم که با این احساس و نگرش خوب بزرگ و وارد جامعه شوند.

با تصور این که راوی ظاهر عروسک را تغییر دهد، عروسک مال او می گردد، دست به اقداماتی می زند. این حرص و آز، به خوبی برای کودک ملموس جلوه می نماید؛ اما پرداختن به چند مفهوم عمیق، در این حجم کم داستانی به کلیت ماجرا آسیبی نمی زند ؟

بله، در این داستان چند مفهوم گنجانده شده و تنها مفهوم غایی نیست که من کوشش نموده ام که در این کتاب به آن برسم و ممکن است که خیلی از بچه ها فقط به یکی از این مفاهیم دست پیدا نمایند و از خیلی از مفاهیم دیگر غافل شوند؛ ولی از آن جایی که بچه ها یک کتاب را یک بار نمی خوانند، مطمئنم که با چند بار خواندن، هر بار می توانند یک مفهوم تازه تری را درک نمایند و هر بار می توانند به درک تازه تری برسند. شاید یکی از دلایلی که من چند تا مفهوم را در این داستان کوتاه گنجانده ام، همین بوده؛ چون طی تجربیاتی که سال ها در کتابخانه های کانون پرورش فکری داشتم، متوجه شدم که بچه ها وقتی یک کتاب را دوست دارند، یک بار خواندن آن ها را سیر نمی نماید و چندین بار یک کتاب را می خوانند و کتابی برای آن ها مجذوب کننده است که با هربار خواندن به یک کشف تازه تری برسند و هر بار برای آن ها در حقیقت یک قصه تازه تر و یک مفهوم تازه تری توی کتاب نمایان گردد که امیدوارم این کتاب این شرایط را داشته باشد و در حقیقت به ابن شکل برای مخاطب مجذوب کننده باشد.

در این داستان، به موضوع احترام به دیگران و نظرات آن ها پرداخته شده، دیگران در تصمیماتی که یک کودک برای انتخاب راه درست یا اشتباه می گیرد؛ چه نقشی دارند؟

بزرگ ترها، مربیان و والدین همواره راهنمایی گران بچه ها هستند و راهنمایان بچه ها هستند و گاهی الگوهای خوبی برای بچه ها هستند. به همین علت در تربیت بچه ها نقش مهم و موثری دارند. البته گاهی کتاب ها جای مربیان و والدین را می گیرند و به بچه ها یاری می نمایند تا روش درست زندگی را دریابند و آن چیزی که آن ها را به بالندگی می رساند، همین الگوهای تربیتی است. نوشتن یک داستان.

البته، ممکن است که همان لحظه این اتفاق نیفتد؛ اما مطمئنا در فکر مخاطب داستان تمام نمی گردد و ممکن است که ساعت ها و روزها به این داستان فکر کند و مهم همین است که داستان با یک یا دو بار خواندن در فکر کودک تمام نمی گردد و کودک کوشش می نماید که در شرایط های مختلفی که در روزهای آینده برایش پیش می آید، همچنان به داستان فکر کند و در پی راه چارهی باشد که حاصل نتیجه تفکر خودش است.

دخیل کردن کودک از ابتدا تا انتهای داستان و تعمل میان نویسنده و کودک، می تواند در دریافت مخاطب از داستان چه نقشی داشته باشد؟

این روش و سبکی که در این کتاب انتخاب کردم؛ برای این است کودک همراه من باشد و از ابتدای داستان بداند که من یک سوال بزرگ می خواهم از او بپرسم و به او یک پیغام بدهم؛ این که خودش باید در حقیقت یک نویسنده باشد. فکر می کنم این شکل از نوشتن یاری می نماید که کودک در تمام مدتی که در حال کتاب خواندن است خیلی منفعل نباشد و فکرش درگیر نباشد و در تمام مدت فکر کند و سطر به سطر و صفحه به صفحه داستان را که می خواند با همان همذات پنداری که برقرار نموده در پی برترین راه چاره برای انتها داستان باشد. تقریبا انتها داستان یک انتها باز است. به همین علت انتها باز داستان و هم این که در انتها نویسنده از کودک می خواهد که ادامه داستان را خودش آغاز به نوشتن کند، کودک به اندیشه وا داشته می گردد و تمام توان خودش را به کار می گیرد تا یک راه چاره منطقی پیدا کند برای نوشتن یک داستان و ممکن است که همان لحظه این اتفاق نیفتد؛ اما مطمئنا در فکر مخاطب داستان تمام نمی گردد و ممکن است که ساعت ها و روزها به این داستان فکر کند. و مهم همین است که داستان با یک یا دوبار خواندن در فکر کودک تمام نمی گردد و کودک کوشش می نماید که در شرایط های مختلفی که در روزهای آینده برایش پیش می آید همچنان به داستان فکر کند و در پی راه چارهی باشد که حاصل نتیجه تفکر خودش است.

منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران

به "بچه ها با هم متفاوت هستند" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "بچه ها با هم متفاوت هستند"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید